شما هستی و میبینی و من در غربتم تنهای تنهایم
به چشمانم که جای خود به دل از دیدنت محروم و رنجورم از آن رو که چنین در تاب فردایم
فراموشم شده گویی غم پنهان مولایم، گرفتار فریب و رنگِ دنیایم
واینک شرمسار از کرده هایی که نباید می شدو ناکرده های خواب رفته در میان موج غفلت ها
پریشانم ز این اوج کسالت ها ، که من را دور کرد از بار سنگین رسالت ها
اگر معدود می آید به لب نام شما آقا، ندارم شک که جان من لبالب گشته از کبر و ریا ای دُرّ بی همتا
ببخشا مهربان مولا
شما ای منتها اعجاز رحمت ها، و ای بالاترین فصل کرامت ها
و اینک از خودم پرسم چرا دنیا شده یلدا و ظلم از بیخ آن پیدا و غرقه در میان خون لبِ شیدا
چرا تعبیر ظلم حتی، ندارد رنگِ معنایی، چرا این عالمِ آهن ندارد شوق فردایی، کجا خفته نگاه تیز و بینایی؟ که داند جز خدا را نیست امکان تمنایی
بیا آقا یتیمان امیرالمونین در مسلخند آری، یکی در مسلخ خون است یکی در مسلخ اهداف عرفانی و مغروق است به بیماری
اسیرِ خواب پیمایی، مریض از بی شکیبای و در بندِ یک گرفتاری
بیا آقا به اسم آب مظلموان عالم خفته در آغوش آتش در تب و تابند و گه خوابند و گه مغروق تالابند
بیا آقا که شیطان یارها دارد و شیطان بزرگ اینجا میان عده ای اما لقبِ کدخدا دارد
همان عده که از فرمان رهبر هم ابا دارند و در خوابند و گویی عاری از هرگونه افسارند
تصور میکنن که مرد پیکارند ولی مرقوم اگر گردد شکستِ سرگذشتشان، بسی دارای طوماراند
و من در غربت این نائب برحق گنهکارم . . .
خطا دارم و باید بار بردارم
بهم
پیچیده افکارم، چرا در قید اغیارم، چرا هر دم به دنبال مسیر صاف و هموارم
دعایم کن که باز آیام بریزم رنگ زنگارم
دعایت میکنم آقا تنت سالم ز شر این شیاطین و مریدانش
و سربازان تحت رای و فرمانش
بیا
خاطرات مستر همفر باید جالب باشه
و
از اون جالب تر
رمان ترکه های درخت آلبالو