بسم الله الرحمن الرحیم
فــــــــدای چشم نجیـــــب و نگــــــاه محــــزونت
فــــــــدای حنــــجره ی زخمی و پر از خــــونت
تمــام خــــــــون تو روی زمین چه آســــان ریخت
فدای آتـــــــش غــــیرت ز روی گلــــــــــــگونت
یزیدانِ زمانه گرچه هستند، خلافت را ولی در دست دارد
اگر عباس دیروز علی(ع) نیست، علم سید علی در دست دارد
مبارک باشدت آقا
مبارک باد آن شوقی که چشمان پیمبر داشت
همان شوقی که تصویرش به چشمان تو ساحل داشت
و تبریک از تمام جان، به تو ای رهبر خوبان، تو ای مولای محبوبان
گفت دشمن که بیایم بکنم تحریمت،
همچنان تهدیدت که شود تنبیهت
مگر اینجور شود هرچه بخواهی بکنی؟!؟ گردنت کج نکنی؟! سوی ما خم نکنی!
روی پاهای خودت راه روی! و به قدرت بدوی!
و چنین خودسرو بیگانه شوی؟!؟
در گوشه ی حرم تو مرا جای داده ای
گویی هوای عشق به این نای داده ای
اینجا تویی و نور و سکوت و حریم عشق
اینجا ولی هست معما کریم عشق
من منتظر نبودم ، فریاد ازین جدایی
نامت صدا نکردم، هیهات ازین رهایی
رستن ز نام پاکت زندان زندگانیست
افسوس اگر نگفتم یاابن الحسن کجایی
اگر این عشق بیاید
و به چشمان دل خسته دگر خواب نیاید
من کنم زندگیو پر شوم از دلخوشیو نکنم باز گله
که چرا این شده تقدیرو زمان میگذرد دیر
چرا در گذر اندکی از سال، شدم پیر
عاشقی فواره ی عشق از دو چشمان تر است
عشق آن حس مقدس کز دو عالم برتر است
عاشقی یعنی که قربان کردن دار و ندار
عاشقی یعنی که رقص شوق در دریای خار
عاشقی را یک مثال است در دو عالم بی بدیل
روح عاشق پرور عاشق وش عاشق سبیل
طلوع جمعه های من ، هنوز ندبه می کند
ز بهر روی شمسی ات به ابر ناله میکند
تمام زخم های من ، ز درد بی کسی توست
که روح زجر دیده ام ز درد زجه میکند
ما نه آنیم که بعد از گذر آتش و خون
کج از این راه گریزیم و شویم خار و زبون
با همان شور و دوصد شور دگر نعره کشان
سر کشیم جام غم عشق ز سرحد جنون