اگر این عشق بیاید

 و به چشمان دل خسته دگر خواب نیاید

من کنم زندگیو پر شوم از دلخوشیو  نکنم باز گله

که چرا این شده تقدیرو زمان میگذرد دیر

چرا در گذر اندکی از سال، شدم پیر



نخوانم دگر از روزو شب رفته و

  باز آیم ازین غصه ی بنهفته و

بندم سر این این قصه ی بنخفته به کنج دل ماتم زده ام

 

باز،  شوم از نو سر آغازو

ببندم لب هر شکوه و این راز

به صندقچه ی اسرار بماند

 ودلم نغمه ی پرواز بخواند

صوت آهنگ تبسم به همه عالم هستی برساند

 

و چنان لب به لب جام رسانم،

 که کنی شک نکند جان خود اکنون بستانم

 

روم مستو زنم دستو

 غم عشق به خلخالی و پابستو

 به لب در همه دم صوت الست استو

 

 همه شوق رسیدن به همین هستی موعود

صد افسوس، به هر لحظه که بی عشق بشد دود

 

که از روز ازل مقصدو مقصود

همین بودو همین بودو همین بود...