طلوع جمعه های من ، هنوز ندبه می کند
ز بهر روی شمسی ات به ابر ناله میکند
تمام زخم های من ، ز درد بی کسی توست
که روح زجر دیده ام ز درد زجه میکند
رهت نما که راهمان ، رها نگردد از رهت
چو دشمنت ز ترس تو مدام خدعه میکند
منم که غایب از خودم، تویی که حاضری به من
ببین که لحظه لحظه ها ، چه جمعه جمعه میکند
به چشم خیس من شبی، ظهور ِ نورِ جود کن
که قطره های غربتم ، مرا احاطه میکند
و سال ها به پشت هم ، یکی یکی عبور کرد
ز دوری تو یک جهان ، مدام گریه میکند
تو ای عزیز فاطمه ، تویی که شاه عالمی
بیا که از ظهور تو، رسول خنده میکند